به مادرم میگویم که دیگر نمیخواهم کار کنم، چون از کارم لذت نمیبرم، میگوید: خیلیها از کارشان لذت نمیبرند، میگویم: احمقند!
اساسا معتقدم کاری که برای انسان لذت نداشته باشد نمیتواند او را در مسیر صحیح قرار دهد، و این لذت، یک لذت تماما انسانی است، از جنس فهم، از جنس یادگیری، از جنس رشد..
مادرم معتقد است چون کسی که برایش کار میکنم با ما رابطه فامیلی دارد، من حق ندارم که کارم را تعطیل کنم، چون زشت است! نظرم در مورد کسانی که کار را وارد مسائل خانوادگی میکنند هم همان است که در مورد کسانی که از کارشان لذت نمیبرند است.
به برچسب بیمسئولیت بودن میزند، نمیدانم شاید میخواهد به هر طریقی که شده مرا وادار کند که کار را ادامه دهم، شاید به خاطر ترس از تیرهتر شدن روابط تاریک خانوادگی..
بهش میگویم: وقتم دارد تلف میشود، میگوید: مگر در مواقع دیگر هسته اتم میشکافی؟ شاید من اشتباه میکنم اما به نظرم اگر هیچ کاری انجام ندهم بهتر از این است که کاری را انجام بدهم که دوست ندارم و برایش اضطراب داشته باشم..
گاهی شجاعتی لازم است..
پ.ن:
کاش روزی همه بفهمند که اگر کار درست را انجام دهند نگرانی برای معاش بیمعنی خواهد بود
- ۰ نظر
- ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۵۶