ایوان نجف

هر که کمتر بشود بر درشان بیشتر است

هر که کمتر بشود بر درشان بیشتر است

ایوان نجف

فخر است این که در همه ی عمر لحظه ای
جز تو نکرده ایم به کس سجده یا علی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


چند وقتی است که به اتحاد میان مفاهیم می اندیشم، کم کم دارم به این باور می رسم که مفاهیم ثبوتی تماما در غایت با هم متحدند، هنوز برای آن دلیلی ندارم، برای بعضی مصادیق چرا، اما برای کل مفاهیم نه!


توضیح این که برای مثال حقیقتی به نام عشق، حب، دوست داشتن، علاقه و حقیقتی مثل غیرت را در نظر بگیرید، یا حقیقتی مثل توحید...


در بی نهایت و در غایت عشق یا همان حب به فنا شدن در ذات معشوق و غیر از او را ندیدن و غیر از او را نشنیدن و غیر از رضای او عمل نکردن می رسد که همان غیرت است یعنی حمیت عاشق قطع نظر معشوق از غیر...


این غیر می تواند درخواست های شخصی او باشد، انسان باشد، بزرگ باشد، بچه باشد، مرد باشد، زن باشد، یا حتی حیوان باشد، نبات باشد، جماد باشد...


پس غیرت در منتهای خود می شود بریدن از هر چیزی غیر از معشوق و فقط او را در نظر گرفتن که همان عشق است.


حال، توحید را در نظر بگیرید، توحید در مراتب بالای خود( و حتی مراتب پایینش) به معنی شریک ندانستن چیزی در مقابل خداوند متعال است، توحید به معنی انجام دادن هر عمل فقط مطابق خواست و اراده خداوند است، به معنای فنا شدن در او، به معنای ندیدن غیر از اوست و قطع علاقه از هر چیزی جز او...

به معنای عشق و غیرت رجوع بفرمایید ؛)


نمی دانم این فکر به کجا می رسد، خدا ان شا الله آخر و عاقبت ما را به خیر کند...

در حال حاضر بیشتر از هر زمانی نیازمند دعاهایتان هستم..

یا علی مدد



پ.ن:

اگر دوست داشتید به مفاهیم زیر فکر کنید:

توحید

عشق

دین

وجود

نماز

زیارت

دعا

فضیلت

معرفت

عفت

قدرت

ثروت

و سیزدهمین: علی بن ابی طالب امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

با مدد از قمر منیر بنی هاشم


با توجه مطالب پست قبل:




بگویم تا زبان دارم ز طنّازى ابرویت

ز غمّازى چشمانت ز پیج و تاب گیسویت


نگاهت آلت قتّاله است از لطف و گاه از قهر

چه سرها ریخته از دوست و دشمن سر کویت


بیا تا مدّعى گیسوبلندان زلف بتراشند

کمند عشق را معنى است تنها رشته ى مویت


چِشَم از راه چشم و بینم از بینى، کجا و کِى

شوم هشیار من که مستم از نوشیدن بویت؟


پلنگ من! چو ماه روى تو کامل نمایان شد

دگرگون گشت شیر نر به کلب کوى آهویت


افولى نیست نور صورت ماه تو را عباس

خلیل ار بیندت خواهد پرستیدن مه رویت


شنیدم کودکى ها گوى بازى خوب مى کردى

زمین بوده است بعد از شمس بى ارزش ترین گویت


عجب نَبْود که خیبر را گشایى چون که تو دارى

تمام قوّت مولا على را بین بازویت


چه باک ار نرخ مقطوع دو دستت را شکستندش

زمینِ دشت مى لرزد چو بید از نعره ى هویت


تو یعسوبى چنان حیدر براى دین پیغمبر

اگر قاسم عسل خواهد، خورد تنها ز کندویت


ضریحت را اگر بینم، به سمت مرقد ارباب

چه باک ار قبله گردانم تو را سجده کنم سویت؟


تو باب حضرت اربابى و شش گوشه آنِ توست

بُریدى برگ شاهان را تو با این حکم شش لویت


قلم دارم اگر از توست، بر این بنده ى کمتر

نگاهى کن که گردم بیشتر از این ثناگویت




السلام علیک یا ایها الساقی......