ایوان نجف

هر که کمتر بشود بر درشان بیشتر است

هر که کمتر بشود بر درشان بیشتر است

ایوان نجف

فخر است این که در همه ی عمر لحظه ای
جز تو نکرده ایم به کس سجده یا علی

۸ مطلب با موضوع «یکم فکر کنم» ثبت شده است

به مادرم می‌گویم که دیگر نمی‌خواهم کار کنم، چون از کارم لذت نمی‌برم، می‌گوید: خیلی‌ها از کارشان لذت نمی‌برند، می‌گویم: احمقند!

اساسا معتقدم کاری که برای انسان لذت نداشته باشد نمی‌تواند او را در مسیر صحیح قرار دهد، و این لذت، یک لذت تماما انسانی است، از جنس فهم، از جنس یادگیری، از جنس رشد..

مادرم معتقد است چون کسی که برایش کار می‌کنم با ما رابطه فامیلی دارد، من حق ندارم که کارم را تعطیل کنم، چون زشت است! نظرم در مورد کسانی که کار را وارد مسائل خانوادگی می‌کنند هم همان است که در مورد کسانی که از کارشان لذت نمی‌برند است.

به برچسب بی‌مسئولیت بودن می‌زند، نمی‌دانم شاید می‌خواهد به هر طریقی که شده مرا وادار کند که کار را ادامه دهم، شاید به خاطر ترس از تیره‌تر شدن روابط تاریک خانوادگی..

بهش می‌گویم: وقتم دارد تلف می‌شود، می‌گوید: مگر در مواقع دیگر هسته اتم می‌شکافی؟ شاید من اشتباه می‌کنم اما به نظرم اگر هیچ‌ کاری انجام ندهم بهتر از این است که کاری را انجام بدهم که دوست ندارم و برایش اضطراب داشته باشم..

گاهی شجاعتی لازم است..


پ.ن:
کاش روزی همه بفهمند که اگر کار درست را انجام دهند نگرانی برای معاش بی‌معنی خواهد بود



بسم الله الرحمن الرحیم


یکی از مسائل مهمی که باید نظر اسلام و زندگی دینی راجع به آن تبیین شود، بحث مالی و زندگی دنیوی است.


آیا در این زمینه ما قائل به زندگی در زیرزمین های نمور بدون امکانات رفاهی و هشتی که گرو نه است و قرضی که همواره بر گردن است و نان جو خشکی است که باید آن را با زانو شکاند و خورد، هستیم و یا یک زندگی کاملا مرفهانه، با وجود انواع و اقسام امکانات، سرمایه داری و ملاک( به تشدید ل) بودن و سفره های رنگین و مهمانی های میلیونی و...؟


میترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

.

.

.

بسم الله الرحمن الرحیم

می خواستم در مورد بلا بنویسم، گفتم اول به فرهنگ معین مراجعه کنم:


بلا

(بَ) [ ع. بلاء ] (اِ.)

۱- آزمایش.

۲- سختی، گرفتاری.

۳- مصیبت، آفت.

۴- بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید.

۵- ظلم، ستم.  ؛ ~ بر سر کسی آوردن  کسی را گرفتار زحمت کردن.


در فرهنگ ما برای توجیه مشکلات و سختی هایی که داریم، به عباراتی مانند "البلاء للولاء" و یا "هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند" چنگ می زنیم و خیال خودمان را راحت می کنیم، اما این توجیه تا چه مقدار می تواند درست باشد؟


ادامه مطلب

بسم الله الرحمن الرحیم


خواب اگر می‌بردت حاجت پرسیدن نیست

تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد


رضا، از اهم مفاهیم در تمام زندگی برای تمام انسان هاست، اساسا آنچه که به حال انسان تعبیر می شود، میزان رضایتمندی او از زندگی است.


برخلاف برخی تصورات، انسان با ثروت، سلامت، قدرت، شهرت و ... زندگی خوبی ندارد، در واقع این ها ملاکی برای زندگی خوب نیستند، اما با توجه به تاثیر هر کدامشان در رضایت فرد از زندگی می توانند مهم واقعا شوند، اما ذاتا هیچ کدام در کیفیت زندگی موثر نیستند. چه اینکه می بینیم انسان های بسیاری هستند که برخی قیود بالا را ندارند اما در نهایت رضایت از زندگی قرار دارند، حالشان خوب است، نه اینکه ادا در بیاورند، واقعا حالشان خوب است، و این است که مهم است نه تصورات دیگران و قضاوت های غیر منصفانه، غیر عقلانی و غیر علمیشان.

.

.

ادامه مطلب

بسم الله الرحمن الرحیم


چند وقتی است که به اتحاد میان مفاهیم می اندیشم، کم کم دارم به این باور می رسم که مفاهیم ثبوتی تماما در غایت با هم متحدند، هنوز برای آن دلیلی ندارم، برای بعضی مصادیق چرا، اما برای کل مفاهیم نه!


توضیح این که برای مثال حقیقتی به نام عشق، حب، دوست داشتن، علاقه و حقیقتی مثل غیرت را در نظر بگیرید، یا حقیقتی مثل توحید...


در بی نهایت و در غایت عشق یا همان حب به فنا شدن در ذات معشوق و غیر از او را ندیدن و غیر از او را نشنیدن و غیر از رضای او عمل نکردن می رسد که همان غیرت است یعنی حمیت عاشق قطع نظر معشوق از غیر...


این غیر می تواند درخواست های شخصی او باشد، انسان باشد، بزرگ باشد، بچه باشد، مرد باشد، زن باشد، یا حتی حیوان باشد، نبات باشد، جماد باشد...


پس غیرت در منتهای خود می شود بریدن از هر چیزی غیر از معشوق و فقط او را در نظر گرفتن که همان عشق است.


حال، توحید را در نظر بگیرید، توحید در مراتب بالای خود( و حتی مراتب پایینش) به معنی شریک ندانستن چیزی در مقابل خداوند متعال است، توحید به معنی انجام دادن هر عمل فقط مطابق خواست و اراده خداوند است، به معنای فنا شدن در او، به معنای ندیدن غیر از اوست و قطع علاقه از هر چیزی جز او...

به معنای عشق و غیرت رجوع بفرمایید ؛)


نمی دانم این فکر به کجا می رسد، خدا ان شا الله آخر و عاقبت ما را به خیر کند...

در حال حاضر بیشتر از هر زمانی نیازمند دعاهایتان هستم..

یا علی مدد



پ.ن:

اگر دوست داشتید به مفاهیم زیر فکر کنید:

توحید

عشق

دین

وجود

نماز

زیارت

دعا

فضیلت

معرفت

عفت

قدرت

ثروت

و سیزدهمین: علی بن ابی طالب امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم


دیروز با یکی از رفقا داشتم صحبت می کردم، حرفی زد که در جوابش این مطلب به ذهنم رسید و بهش گفتم، بعد که بیشتر فکر کردم دیدم واقعا مبتلی به جامعه ما است.


اما اون مطلب این بود که "وقتی آدم ها یک مقداری بزرگ می شوند، کاری می کنند، حرفی می زنند، موفقیتی به دست می آورند، درسی می خوانند، تخصصی به دست می آورند،  پررو می شوند؛ آری در برابر خدا پررو می شوند."


اما توضیح مطلب: خداوندی که انسان را خلق کرده و مسلمانان به او اعتقاد دارند، عالم است بما کان و ما یکون و ما هو کائن، یعنی هر آن چه بوده و هست و خواهد بود را می داند پس علیم مطلق است.


از طرفی قادر مطلق است، یعنی دست او بسته نیست( برخلاف آن چه یهود یه آن معتقد شدند و در قرآن مورد مذمت قرار گرفتند) برای هر کاری که امکان صرفا عقلی( و نه عقلایی)  داشته باشد، توضیح این که ممکن عقلی آن چیزی است که از نظر عقل مجرد محال نباشد مثلا مثلثی که مجموع زوایای آن 28 درجه بشود ممکن عقلی نیست اما این که مثلا انسانی مرده ای را زنده کند، ممکن عقلی است، این که انسانی اشاره کند و ماه به دو نیم تقسیم بشود، ممکن عقلی است، این که از آسمان برای عده ای از انسان ها بلدرچین ببارد تا بخورند، ممکن عقلی است.


از سوی دیگر این خداوند حکیم مطلق است، یعنی همه جهان و جهانیان را می شناسد و می داند چه چیزی به خیر و صلاح آن هاست و هر عملی که هر جای جهان رخ بدهد چه تاثیری روی بقیه جهان می گذارد.


و بالاخره این که این خداوند بخیل نیست و خیر( به تشدید ی) است یعنی برای کسی بد نمی خواهد و بهترین هر کس را برای او می خواهد.


البته این خداوند ویژگی دیگری هم دارد و آن این است دروغ نمی گوید، صادق الوعد است، ما هم به آن معترف بوده ایم، "صدق الله العلی العظیم"، ولی آن را باور نکرده ایم.


حال این خداوند با این پنج ویژگی مطلق به چیزی دستور می دهد یا از چیزی نهی می کند و یا جواز کاری را صادر می کند، اما انسان پررو شده است، چون عمری از او گذشته فکر می کند می داند و می تواند مقابل خدا حرفی بزند، مثلا خدا به کاری ترغیب کرده و آن را خوب می داند اما انسان پرروی ما می گوید نه، هر که چنین کرده ضرر دیده، در صورتی که انسان حق گفتن چنین جمله ای را مقابل پروردگار ندارد.


می گویی خدا گفته است که فلان می کنم، می گوید می دانی در جامعه چه خبر است، می گویی این وعده خداست می گوید گوشت کیلویی چند؟ می گویی خدا گفته چنین می شود می گوید تحقیقات ما چیز دیگری را نشان می دهد، می گویی خدا گفته این کار را بکن می گوید خدا....


انسان لطفا لطفا لطفا پررو نباش.. تو هیچ نبودی و نیستی.. اگر همین پروردگار مهلتت نمی داد، امروز تو نمی توانستی زبان بچرخانی و او را انکار کنی..


از مولای اولین و آخرین، امین الله فی ارضه، خلیفه بر حق خداوند تعالی، مخزن علم رب العالمین چنین نقل شده:

عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَم، أوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جیفَةٌ، وَ هُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَکَبَّرُ 

تعجب می کنم از انسانی که اول نطفه بوده و آخرش هم تبدیل به جیفه( مردار) می شود و مابین آن هم ظرفی است برای غائط و باز تکبر می ورزد.

وسائل ج1 ص334


و تکبر مقابل خداوند چه بد تکبری است.......




بسم الله الرحمن الرحیم
بدون فوت وقت و مقدمه بگم که بارها خواسته م درباره اعتبار دادن به یک سری امور توسط ما و بعد باور کردن اون ارزش های اعتباری داده شده به اون ها توسط خود ما و بعد از اون اهمیت دادن بهشون و منطبق کردن زندگیمون بر اساس همون ارزشها(ی بی ارزش اعتباری) و در آخر جنگ و جدال بر سر اون ها و ارزیابی خودمون براساسشون بنویسم، که هر بار به دلیلی منصرف شدم.. یه بار حالش نبود.. یه بار میگفتم بنویسم که چی بشه و ...
اما الان «هدرت الشقشقه».....

مشکل از جایی شروع شد که انسان به چیزی که وجود نداشت ارزش و اعتبار داد، در صورتی که انسان اصلا در جایگاهی نیست که بخواهد چنین کاری کند.. و این آغاز بدبختی است.. جایی که انسان برای خودش حقی قائل بشود و خودش را.... (نماز ظهر به وقت کرج....ما رفتیم(چون انسان در جایگاهی نیست که تشخیص بدهد الان بنویسد بهتر است از کاری خدا او را در این لحظه به آن امر کرده است))

(رفتیم و به حضرت باقی عرض کردیم که یاغی نیستیم و برگشتیم).... و خودش را در مرتبه ای ببیند برای چیزی ارزش قائل شود( ارزش ذاتی، ارزشی که او را برای به دست آوردن آن به تکاپو وادار کند)..

اساسا در مقابل وجود مطلق، قادر مطلق، حکیم مطلق، علیم مطلق، عدل مطلق، انسان ضعیف ظلوم جهول به چه چیزی میخواهد اعتبار ببخشد؟ چه چیزی را میخواهد صاحب ارزش بداند وقتی گه «او» برایش ارزشی قائل نشده است؟ بحث بر سر مصادیق نیست.. الان فعلا مشکل اصل این موضوع است.. بله ممکن است کسی چیزی را ارزشمند بداند چون «او» ارزشمند دانسته، یا برایش ارزشی قائل نشود چون «او» قائل نشده است.. در واقع اینجا بحث بر سر این است که «او» برای آن ارزش قائل است یا خیر..

اما الان مسئله ما این است که برای برخی وقتی دلیل بر بی ارزشی چیزی( هر چیز بدون تعیین مصداق) از نظر «او» می آوری و یا ارزش چیزی از نظر «او» را اثبات میکنی، بدون توجه به این که ملاک و معیار و مبنا «او»ست دلایلی می آورند از جنس عقل و احساسات ناقصشان و از همه بدتر تمایلات نفسانی و بعضا شیطانیشان.. در واقع آن ها «او» را قبول ندارند و فقط ادعا میکنند که موحدند..

فکر کنم توی یکی از کتاب های دوران مدرسه هم مطلبی وجود داشت که میگفت «انسان ها خودشان را با دیگران می شناسند و ارزش هاشون رو با اونا تطبیق میدن مثلا اگه یکی واقعا هنرمند باشه ولی بقیه بهش توجهی نکنند و او را هنرمند ندانند، او هم دیر خودش را هنرمند نمی داند...» و در واقع ارزش های انسانی رو معلق به تشخیص بقیه انسان ها کرده بود....:)
آری اینجا جمهوری «اسلامی» است که این چیزها به خورد بچه های مردم داده می شود.. کمترین توجهی به خدا وجود ندارد..
 
درباره این قضیه الان فقط یک مثال میزنم( شاید فرصت دیگه ای بیشتر گفتیم):
 شما در نظر بگیرید که با یک جمع، ۱۱نفره به سفر رفته اید.. اونجا این بحث پیش میاد که کی آدم باحالیه و کی نیست.. معیار اون جمع برای شجاعت در نهایت این میشه که اگر کسی رفت در قبرستان و وارد سردخونه شد و یک مرده رو بیرون اورد و دست راست جنازه رو برید و اورد و کباب کرد و خورد آدم باحالیه و اگر این کار رو نکرد یه موجود غیر اجتماعی پخمه احمق خرمقدسه..
ده نفر این کارو میکنند و نوبت به شما میرسه.. چیکار میکنید؟
«غیبت» میکنید؟


وقتی خدا رو در نظر نگیریم همین میشه.. همین که هست.. همین که انسان ها برای کارهایی که عالم قادر حکیم عادل خیرخواه مطلق اونا رو ضد ارزش میدونه ارزش قائل میشن و بعد چون جمع مردمی که به صراحت «لایعقلون» خوانده شدند این طور جهان رو میبینند افرادی که به دروغ خود را مسلمان میدانند به جای تطبیق خود با خدا و ملاک های «او»، خود را بر مجموعه ای از فساد و بی عقلی و حماقت و لجن منطبق میکنند..
حرف مردم، حرف مردم، حرف مردم... متزلزل ترین چیزی که «نمیشه» بهش تکیه کرد..

اشهد ان لا اله الا الله
لا اله الا الله
 این جملات را درست بفهمیم:

لا اله الا الله
لا موثر فی الوجود الا الله


اگر به این جملات معتقد نیستید اسم مسلمان ها را خراب نکنید و اگر معتقدید، فقط به «تنها موثر در وجود» فکر کنید و بقیه را دایورت!


پ.ن۱:
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زان که نبود کار عامی جز خری یا خر خری

«گاو» را باور کنند اندر «خدایی» عامیان
«نوح» را باور ندارند از پی «پیغمبری»

پ.ن۲:
الان هم برم به خاطر حرف مردم به خودم سختی بدم و زجر بکشم:)
التماس دعای شدید

بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی از مردم سیزدهم فروردین به بیرون از خانه می روند و اسمش را می گذارند سیزده به در، ورود به این مسائل که بین خرافات و رسوم و تفریح و عادت و غیره و ذلک سرگردان است، مقداری مشکل است. چون هر کس با دید خودش به مطلبت نگاه می کند و گاه نظرگاه دوستان ترکیبی از موارد بالاست، به طور مثال ده درصد نگاهش به رسم و رسوم مربوط است، چهل درصدش به تفریح، چهل و پنج درصدش به غیره و پنج درصدش هم به ذلک! و اینجاست که می شود قوز بالای قوز... برای همین سعی می کنم حداقل در این نوشته علمی و اعتقادی در مورد این کار حرف نزنم...

به من چه ربطی دارد اصلا؟ بگذار هر کس می خواهد کار خودش را بکند... فقط یک چیز را حواستان باشد که نحسی ایام و اعداد در اسلام جایگاهی ندارد، اگر می خواهید به آن معتقد باشید ولی آن را به اسلام نبندید، مرسی، اه.

هر کاری که می خواهید بکنید اما توجه داشته باشید که «لا حول و لا قوة الا بالله».

.

.

.

.

.

می گویند تدبیر نکن، درست هم می گویند، چه چیزهایی که برایش تدبیر کردیم و با اتکا به تدبیر خودمان کار را خراب کردیم...

دروغ چرا؟ معنی این جمله را به صورت عملی خودم هم نمی فهمم، ولی بارها شده که کاری را میخواستم انجام دهم، توی ذهنم بود برای فلان مناسبت فلان جور شعر بگویم، تا قبل از فلان زمان چنان ترکیب بندی بگویم و ...

اما این تدبیرها راهی از پیش نبرد...

.

.

.

این حدیث در توحید صدوق باب ۴۱ آمده، حدیث هشتم است، دلیل این که این را گذاشتم و حدیث مشابه بسیار زیبای آن از امیرالمومنین را نگذاشتم که حدیث ششم این باب بود، این است که (به قول آقا وحید) یک عده عوام نیایند بگویند آن جای سندش این است و فلان و بهمان... خداوندا به تو از علم ناقص پناه می برم...

می ترسم به حسین بن احمد بن ادریس گیر بدهند، به شیخ اجازه تلعکبری... خدایا رحم کن...


حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقِیلَ لَهُ بِمَا عَرَفْتَ رَبَّکَ قَالَ بِفَسْخِ‏ الْعَزْمِ‏ وَ نَقْضِ الْهَمِّ عَزَمْتُ فَفُسِخَ عَزْمِی وَ هَمَمْتُ فَنُقِضَ هَمِّی‏.


از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند: پروردگارت را به چه شناختی؟ فرمود: به از هم گسستن عزم ها و بر هم زدن همت ها...

.

.

.

باری، امروز توفیق شد و بدون این که چیزی در سر داشته باشم و قصدی برای نوشتن به این کار مشغول شدم، بعضی می گویند:


سیزده به در، چهارده به تو

سیزده رو کردم تو کدو


اما سیزده من را یاد مقدس ترین مقدس جهان خلقت می اندازد، سیزده را به در نمی کنم که سیزده خوش یمن ترین روز برای ماست... سیزده به تو!

باشد که قبول حضرتش افتد:



بیش از کنون چه وقت شود دلنشین زمان

وقتى به یاد توست رهین و قرین زمان


فهمم ز ردّ شمس همین است بى گمان

در دست توست مثل هوا و زمین، زمان


اوقات با حضور تو سرمست مى شوند

چون رد شد از تو زار شده است و حزین زمان


از مدح تو به روضه و از روضه ات به مدح

شکر خدا که گشته به ذکرت رهین زمان


چون مبدأ تمام جهان و خلائقى

پس مبدأ تو هست مبارک ترین زمان


هر سیزده به در روم از خانه که شما

از حمل آمدید برون در همین زمان


اى کاش تا رخى بدهد شاه بر گدا

کمتر کن اى عزیز تو از ناز این زمان



یا علی مدد.............